جدول جو
جدول جو

معنی هم آوا - جستجوی لغت در جدول جو

هم آوا
(هََ)
هم صدا. دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر برآید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند:
بر گلت آشفته ام، بگذار تا در باغ وصل
زاغ بانگی می کنم بلبل هم آواییم نیست.
سعدی.
رجوع به هم آواز شود
لغت نامه دهخدا
هم آوا
همصدا، دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر بر آید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم نوع
تصویر هم نوع
افراد بشر نسبت به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم خواب
تصویر هم خواب
زنی که با شوهر خود در یک بستر می خوابد، هم بستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم یوغ
تصویر هم یوغ
گاوی که با گاو دیگر بر یک یوغ بسته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم غذا
تصویر هم غذا
دو یا چند تن که با هم غذا بخورند، هم خوراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم آور
تصویر غم آور
غم آورنده، آنچه غم بیاورد، غم انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، همسر، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سرا
تصویر هم سرا
کسی که با دیگری در یک خانه زندگی کند، هم خانه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
هم آواز شدن یا بودن. هم صدا شدن، برابری. هم سنگی:
برون ز حکمت و انواع آن که در هر باب
تو را رسد که کنی با فلک هم آوازی.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
هم آواز. هم صدا:
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.
صائب
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (برهان) :
با هرکه در این رهی هم آواز
در پردۀ او نوا همی ساز.
نظامی.
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتاده ست.
سعدی.
ای بلبل اگر نالی، من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری، من عشق گل اندامی.
سعدی.
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
که ش یار هم آواز بگیرند به دامی.
سعدی.
، دو چیز یا دو کس که یک رای و آهنگ دارند. هم آهنگ. (یادداشت مؤلف). موافق و رفیق. (برهان) :
هم آواز شد رای زن با دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.
فردوسی.
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را بر این بر هم آواز کن.
فردوسی.
که بودند هر ده هم آواز اوی
نگه داشتندی به دل راز اوی.
فردوسی.
دلم چون دید دولت را هم آواز
ز دولت کرد بردولت یکی ناز.
نظامی.
ای بر ازلیتت ز آغاز
خلق ازل و ابد هم آواز.
نظامی.
به روزگار همایون خسرو عادل
که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم آغوش
تصویر هم آغوش
همدم، دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آویز
تصویر هم آویز
هماورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قوه
تصویر هم قوه
هاوند نیرو همنیرو همروز
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که باشوهر خود در یک بستر خوابد هم بستر همسر. توضیح ظاهرا این لفظ را بیشتر برای کسی (زنی) که بصورت غیر شرعی و غیر قانونی هم بستر و همخوابه مردی شده است بکار می برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، هم عنان، برابر، همسر، یار، رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آخور
تصویر هم آخور
دو دوست صمیمی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم آور
تصویر غم آور
آنکه تولید غم کند غم انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قوم
تصویر هم قوم
خویشاوند، همتیره دو یا چندکس که ازیک قوم هستند هم قبیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قول
تصویر هم قول
همداستان همزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم غذا
تصویر هم غذا
همسفره، همکاسه، دو یا چند کس که با هم غذا خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
نزدیک، همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آسا
تصویر هم آسا
همانند شبیه: وکواعب اترابا وکنیزکان هم بلا هم آسا هم زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آوازی
تصویر هم آوازی
هم صدا بودن، همزبانی . 3 متفق القول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
دو چیز که آوازشان هماهنگ باشد هم صدا، همزبان یک زبان هم سخن متفق القول متفق الکلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم صدا
تصویر هم صدا
هم عقیده، هم فکر، متفق، هم آواز، هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آواز
تصویر هم آواز
((هَ))
هم صدا، هم زبان، متفق القول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم سود
تصویر هم سود
مشترک المنافع، شریک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم آرش
تصویر هم آرش
هم معنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم آورد
تصویر هم آورد
حریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم بود
تصویر هم بود
جامعه، انجمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم جوش
تصویر هم جوش
آلیاژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم رون
تصویر هم رون
هم جهت
فرهنگ واژه فارسی سره
متفق القول، هم سخن، هم آهنگ، هم صدا، هم نوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد